آدرین جانآدرین جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

آدرین،شاهزاده قصه زندگی من

12. ماجرای اولین عکسهای آتلیه

آدرین نفسم چند روز پیش کوپن تخفیف چاپ عکس روی چرم سایز 100*70 خریدیم تا یک عکس خوشگل از شما بدیم برای چاپ، ولی چون عکس با کیفیت بالا لازم داشتیم ناچارا باید میرفتیم آتلیه عکس میگرفتیم عزیزم...   صبح با مامان بزرگه و شما رفتیم که از آتلیه وقت بگیریم برای بعدازظهر، لباست گرم بود و تو ماشین عرق کردی، وقتی پیاده شدیم باد سردی اومد، از ظهر سرفه میکنی قربون چشمات برم، خدا کنه چیزی نباشه.همش تقصیر مامان حواس پرتته برگشتیم خونه و خوابیدی،میخواستم حمامت کنم ولی چون سرفه میکردی و هوا سرده ترسیدم بعدش که میریم بیرون بهت باد بخوره بدتر بشی عزیزدلم،خلاصه منصرف شدم. رفتیم و کلی عکس خوشگلللللل گرفتیم. خیلی آقا و آروم بودی ما هم کلی سوءاستفاده ک...
23 مهر 1392

11. شیرینی عسلم

مامانی جونم امروز بالاخره رفتیم دکتر که علت اگزماهات رو بفهمیم. آقای دکتر اول کلی باهات حرف زد و معاینت کرد، شما هم کلی براش خندیدی.دکتر میگفت چه بچه باحالیه خخخخخخخ ...   خداروشکر رشدت مثل همیشه خوب بود،قدت 63 ،وزنت 6300 و دور سرت 41 شده بود عزیزدلم. راجع به اگزماها دکتر گفت حساسیت داری و چون پوستت سفیده حساس تری،الانم که هوا سرد و خشک شده دردسر بیشتر میشه.حالا من باید لبنیات، شکلات و یکسری چیزای خوشمزه دیگه رو از غذاهام حذف کنم تا عامل حساسیت زا از بین بره،دو تا کرم هم باید بزنی تا پوست قشنگت دوباره مثل برگ گل بشه قربونت برم. آدرینم از دیشب کار جدیدی یاد گرفتی خوش اخلاقه مامان. پیش بابایی بودی منم تو آشپزخونه که صدای بلند بلند ...
22 مهر 1392

6. اسباب کشی

عزیزدلم این روزا من و بابایی درگیر جمع و جور کردن وسایل خونه و آماده کردن خونه جدید هستیم... به خاطر کار جدید بابایی ناچاریم از مامان بزرگ و بابابزرگ جدا بشیم و از کرج بریم تهران قربونت برم.برای من خیلی خیلی سخته ولی خب بابایی اینجوری خیلی اذیت میشه، هرروز صبح تو اوج شلوغی دوساعت بره و عصر هم دوساعت برگرده.تو این 3ماه خیلی لاغر شده نزدیکای عید بود که بخاطر اینکه شما تو دلم بودی اومدیم طبقه پایین خونه مامان بزرگ که من تنها نباشم و جامون بازتر باشه برای اومدن شما. اینجا خونه خاله شیرینمه که از وقتی رفتن کانادا خالی مونده بود. خونه خودمونو خیـــــــــــــــلی دوست داشتم،با بابایی کلی زحمتشو کشیدیم تا شد اونی که دوست داریم. روزهای خیلی خو...
7 مهر 1392

5. از رو بردن حلقه D:

داشتم مینوشتم حلقه سمجت یک اپسیلون مونده که کاملا جدا شه ولی دو سه روزه ول کن نیست.اخه کی دلش میاد از پسمل من دل بکنهههه، که بیدار شدی شیر خوردی،بعدشم بابایی زنگ زد جویای احوال حلقه شد گفت بذارمت توی آب و یک کم آب بازی کنیم تا جدا بشه.ما هم حرف بابایی رو گوش کردیم و انقدر آب بازی کردیم که حلقه پررو از رو رفت و جدا شد   مبارکه پسرکم،خیلی اذیت شدی تو این یک هفته ولی چاره ای نداشتیم عسلم،کاری بود که باید انجام میشد. عصر باید بریم آقای دکتر ویزیتت کنه و دیگه تمومه. عزیزدلم خداروشکر دل دردهای کولیکیت تموم شده و پسرکم دیگه اذیت نمیشه ولی چند وقته پاهات و روی لپای گردالیت اگزما شده.اوایل فقط روی زانوت بود ولی قسمتهای دیگه پاهات رو هم ...
7 مهر 1392

4. پسرک زبل

آدرینم، از همون روزهای اول با کارهات کل خانواده رو غافلگیر میکردی قربونت برم. میخوام امروز از کارهایی که تو این دوماه و 22 روز یاد گرفتی برات بنویسم...     مامانی جونم از همون روزای اول زبل بودی و اصلا مثل خیلی از نینیهای دیگه شل نبودی روی پهلو که میخوابوندمت راحت تو خواب دمر میشدی یا میچرخیدی و توی گهوارت از حالت عمودی به افقی تغییر وضعیت میدادی و پاهاتو از زیر نرده های تختت میاوردی بیرون  اوایل محافظ گهوارت رو نمیبستم ولی دیگه ناچار شدم ببندم :) الانم همین کارو میکنی و چون قدت خیلی زود بلند شده پاهات از گهوارت آویزون میشه رو تخت خواب من و بابایی! از حدود یک ماه و نیمت هم تو بغلمون که میگیرمت، دیگه کاملا خو...
2 مهر 1392

3.اولین تابستان گذشت ...

پسرک عزیزم اولین تابستون زندگیتو به سلامت گذروندی. اولین پاییزت مبارک نازنینم کنار تو منم قشنگترین تابستون زندگیمو داشتم.از این به بعد فصلها برام یک رنگ دیگست...       عزیزدلم روز یکشنبه بالاخره همراه مامان بزرگ و بابابزرگ برای ختنه رفتیم (بازم بابایی سرکار بود،امیدوارم این مدت زودتر بگذره و بیشتر باهم باشیم) ، من اصلا دل دیدن گریه هاتو نداشتم و تو ماشین موندم و زحمت بردنت به مطب گردن مامان بزرگ و بابابزرگ افتاد قربونت برم.توی مطب که خیلی خوش اخلاق بودی و حسابی دل خانم منشی رو برده بودی.کلی براش خندیده بودی و آواز خونده بودی.برای آمپول بیحسی یک کم گریه کردی ولی موقع ختنه صدات درنیومده بود عزیزترینم. وقتی برگشتین ت...
2 مهر 1392

1. اولین عاشقانه من و تو

پسرک عزیزم امروز 2ماه و 2 هفته از زمینی شدنت میگذره و تو انقدر خوب و آرومی که واقعا نمیدونم این مدت چطور گذشت. عزیزترینم میخوام از امروز خاطراتمونو برات ماندگار کنم به امید اینکه تو هم کمی از شیرینی که به من چشاندی رو بچشی.   پسرک عزیزم امروز 2ماه و 2 هفته از زمینی شدنت میگذره و تو انقدر خوب و آرومی که واقعا نمیدونم این مدت چطور گذشت. عزیزترینم میخوام از امروز خاطراتمونو برات ماندگار کنم به امید اینکه تو هم کمی از شیرینی که به من چشاندی رو بچشی. آدرینم، با وزن 3060 گرم،قد 50 سانتی متر و دور سر 35 سانتی متر ساعت 6:33 صبح متولد شدی.از لحظه به دنیا اومدنت آروم بودی و خیلی کم گریه میکردی. جناب دکتر محسن معینی شما رو به دنی...
29 شهريور 1392