آدرین جانآدرین جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

آدرین،شاهزاده قصه زندگی من

6. اسباب کشی

1392/7/7 23:34
نویسنده : مامان صدف
253 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزدلم این روزا من و بابایی درگیر جمع و جور کردن وسایل خونه و آماده کردن خونه جدید هستیم...

به خاطر کار جدید بابایی ناچاریم از مامان بزرگ و بابابزرگ جدا بشیم و از کرج بریم تهران قربونت برم.برای من خیلی خیلی سخته ولی خب بابایی اینجوری خیلی اذیت میشه، هرروز صبح تو اوج شلوغی دوساعت بره و عصر هم دوساعت برگرده.تو این 3ماه خیلی لاغر شده ناراحت

نزدیکای عید بود که بخاطر اینکه شما تو دلم بودی اومدیم طبقه پایین خونه مامان بزرگ که من تنها نباشم و جامون بازتر باشه برای اومدن شما. اینجا خونه خاله شیرینمه که از وقتی رفتن کانادا خالی مونده بود.

خونه خودمونو خیـــــــــــــــلی دوست داشتم،با بابایی کلی زحمتشو کشیدیم تا شد اونی که دوست داریم. روزهای خیلی خوبی توش داشتیم و الان خیلی ناراحتم که دیگه برنمیگردیم اونجا و شما ممکنه هیچوقت نبینیش چون به احتمال زیاد مجبوریم بذاریمش برای فروش. برام پر از خاطرات قشنگه.با چه عشقی وسایلو توش چیدیم، مامان بزرگ، دایی صلاح و مهسا چقدر کمکمون کردن.یادش بخیر.چقدر بده که آدم به خاطر شرایط باید از دلبستگیهاش دل بکنه. بعضی وقتا خیلی دلم هوای اون خونه رو میکنه ولی چه میشه کرد...

شما هم که مثل همیشه آقا و آرومی و روز بروز شیرینتر میشی.وقتی لبای قشنگت به خنده باز میشه و چشماتو تنگ میکنی و میخندی غرق شادی میشم.واقعا هیچ کلمه ای برای توضیح این حس قشنگ ندارم. قبلا که تو رو نداشتم هر بچه خوش اخلاقی رو که تو خیابون میدیم که با کوچکترین حرکتی برام میخنده کلی ذوق میکردم، خیلی حس خوبیه که فسقلیه خودم هم از همون خوش اخلاقاست.

 

مامانی جونم امیدوارم بتونیم راحت و بی دردسر اسباب کشی کنیم و روزهای قشنگی کنار هم تو خونه جدید داشته باشیم.

از مامانم جدا میشم ولی تو عزیزدلم کنارمی و خوشحالم که تنها نیستم قربونت برم قلبقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

بابای جوجو
13 مهر 92 9:37
وبلاگ خیلی خیلی زیبایی دارین.
قلمتون رو بسیار دوست دارم.
امیدوارم که پسرتون همیشه سالم و سرزنده باشه


خیلی ممنونم بابای جوجو، محبت دارید