آدرین جانآدرین جان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

آدرین،شاهزاده قصه زندگی من

اولین مریضی، روزئولا- تولد نمیریم :(

1393/3/23 12:00
نویسنده : مامان صدف
325 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزدلم قبلا چند روز قبل شش ماهگیت یکبار سرماخوردی ولی چون شیر خودمو میخوردی زیاد طولانی نشد و غیر از یکی دوبار تب و دو سه روز سرفه و عطسه عواقب دیگه ای نداشت ولی این مریضی ... غمگین

صبح جمعه ساعت 8 بیدار شدم دیدم همش داری تو خواب غر میزنی. به پیشونیت که دست زدم داغه داغ بودی عزیزترینم. بلند کردم بردمت طبقه بالا برات ترمومتر گذاشتم دیدم بله نزدیک دو درجه تب داری غمگین

بهت به سختی استامینوفن دادم و بعد نیم ساعت تبت پایین اومد. اول فکر کردم سرماخوردی ولی هرچی گذشت دیدم هیچچچچچ علامتی نداری. فقط چهارساعت یکبار تب میکردی. خلاصه دست به دامن گوگل شدم و دوستای خوب نینی سایتم که همه مریض دکتر معینی بودیم و الان باهم یک گروه وایبری خیلی خوب داریم. به این نتیجه رسیدم حتما روزئولا هست ولی هنوزم نگران بودم.

از عصر دیگه هر چی استامینوفن میدادم تبت پایین نمیومد. بابایی رفت برات شیاف خرید اونم موثر نبود. انقدر همممم لجبازییییی که اصلا نمیذاشتی پاشویت کنم یا حتی حوله خیس نزدیکت بیارم. نصف شب تبت شد 39 و دیگه واقعا نمیدونستم چیکارت کنم. حتی تو خوابم حوله نم دار میاوردم طرفت بیدار میشدی جیغ و داد راه مینداختی!!! خطا

خلاصه بلندت کردم بردم تو دستشویی بزور دست و پا و صورتتو شستم تا یه کم خنک بشی. بعدم گذاشتمت تو صندلیت خوابت برد و همونجا کنارت رو زمین دراز کشیدم تا صبح شد.

صبح زود سپردمت به مامان بزرگ که برم دکتر واست وقت بگیرم که مامان بزرگ حال داغونمو بعد شب بیداری دید گفت تنها نرو بلا سر خودت میاری. با بابابزرگ رفتیم کلی معطل شدیم وقت گرفتیم برگشتیم. عصر دکتر دیدت و گفت سه روز تب میکنی و بعد بدنت دونه قرمز میریزه بیرون و خوب میشی.

خلاصه بعد از سه شبانه روز بی خوابی تبت قطع شد و دونه های قرمز تشریف فرما شدن! از ضورتت شروع شد تااااا رسید به پاهات و بعدم از بدنت خارج شد. ایلی عروسک دختر خاله نازلی و آریان موشی پسر خاله ندا هم این مریضی رو قبل شما گرفته بودن ولی مال شما شدیدتر بود چون شیر منو نمیخوری گریهگریهگریه

اینم موشی مخملیه من البته زیاد تو عکسا عمق فاجعه معلوم نیست خخخخخ

 

پنج شنبه تولد مهرسام کوچولو دعوت بودیم، اول به خاطر دوری راه تصمیم داشتیم نریم ولی بعدش پیشمون شدم و دلم نیومد نرم دوستای گلمو که دو سال از زندگیم هرروز باهاشون در ارتباط بودمو نبینم ولی مریضیت همه چیزو بهم ریخت با اینکه تا چهارشنبه دیگه تقریبا دونه هاتم رفت و خوب شدی راستش ترسیدم هنوز تو بدنت باشه خدایی نکرده نینیهای دوستام مبتلا بشن واسه همین نرفتیم ولی دلم اونجا بود.

وقتی میبوسیدمت و داغ بودی خیلی غصه میخوردم کوچولوی قشنگم.مامانی عشقم امیدوارم هیچوقت تن کوچولوت دیگه رنگ مریضی رو نبینه قربونت برم محبتمحبتمحبت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان افسانه بابا پژمان
3 مرداد 93 21:52
عزیزم ناراحت شدم ایشالا هیچ نی نی مریض نشه خسته نباشی مامان فداکار
مامان صدف
پاسخ
الهی امین عزیزم. ممنونم که بهمون سر زدین خاله جونننن