23. خونه زندگی دار شدیم!
عزیزترینم شیرخشک خوردنت سبب خیر شد و بعد مدتها تونستیم شما رو مدت طولانی بدون نگرانی بابت گرسنه موندنت بسپاریم به مامان بزرگه و با بابایی بریم تهران وسایلمونو جمع و جور کنیم برگردونیم کرج. بالاخره تمامممممم وسایلمون زیر یک سقف جمع شد (بخون 90% چون هنوز یک سری ظرف و ظروف خونه قبلی که شما تا حالا ندیدیش دارم).تقریبا یکسالی میشد آواره بودیم خخخخخخ
همسایه واحد روبرویی خونه قبلی ازمون خواسته حالا که خونه خالیه مراسم نامزدی دخترشو که این هفتست اونجا برگزار کنه، بعدش باید بریم پرده ها،لوستر و هرچیزی مونده بیاریم و خونه رو برای فروش بذاریم. خیلی دوست داشتم برگردم به همون خونه و شما هم اونجا رو ببینی ولی نمیشه. اشکال نداره، انشالا بهترشو میخریم.
قبل از به دنیا اومدنت تصمیم داشتم قبل از 6 ماهگیت محل خوابتو از خودمون جدا کنم و تو اتاق خودت بخوابی ولی این آلرژی مزخرف اجازه نداد و به خاطر بدخوابی و گریه های شدید شبهات هنوز باید پیش خودم باشی. شبا وقتی اونجوری گریه میکنی و اذیت میشی واقعا دلم پر از درد میشه و قلبم تیرمیکشه. امیدوارم شیرخشک جدید بهت بسازه و آرامش پیدا کنی عزیزدلم بعدشم تو هم سر و سامان بگیری و بخوابی تو اتاق خودت.
نان را، هوا را
روشنی را، بهار را
از من بگیر
اما خندهات را هرگز!
تا چشم از دنیا نبندم ...