آدرین جانآدرین جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

آدرین،شاهزاده قصه زندگی من

15. مامان تنبل

1392/9/12 11:58
نویسنده : مامان صدف
275 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسرم این چند وقت بی حوصله بودم و توی نوشتن تنبلی کردم. خیلی معذرت میخوام و سعی میکنم جبران کنم.امروز عزیز دل مامان 5 ماهه شد. نمیدونی لحظه لحظه زندگیم چطور با بودنت عطر و رنگ گرفته جوجه جونممممممممم. تو این یک ماه و نیم که از آخرین مطلبم میگذره کلی بزرگ و آقا شدی قربونت برم.

 

دیگه تقریبا میتونی اجسام رو با دستت نگه داری و ببری به طرف دهانت.فعلا برای شناخت هرچیزی باید با دهانت تستش کنی. دستات رو یا میخوری یا پاهاتو باهاشون نگه میداری. پستونکت رو از دهنت درمیاری نگاهش میکنی بعد خودت میذاریش توی دهنت. چون خیلی با حرص دستات رو میخوردی با بابایی فکر کردیم که شاید داری زودتر از موعد دندون درمیاری و واست دندونگیر خریدیم ولی خبری از دندون نیست. دندونگیر هم واست شده اسباب بازی، یه زبون بهش میزنی بعد درمیاری نگاهش میکنی و این کارو n بار در دقیقه انجام میدی فوضول کوچولوی مامانننننننننن.

همچنان عاشق روزنامه خوندنی، با بابایی کلییییییییی دوستی و خیلی بیشتر از من تحویلش میگیری و خنده های خوشگل و از ته دل تحویلش میدی.

هنوز آلرژی دست از سر پسرکم برنداشته و همش درحال خارش سر و صورتتی و من تمام وجودم از دیدنش به درد میاد. هفته پیش با بابایی بردیمت پیش یک متخصص آلرژی کودکان، دکتر لیدا عطارد. دعوام کردن که خیلی رژیم سفت و سختی گرفتم. ولی آخه مامانم من این همه هم که رعایت میکنم بازم اوضاع فرقی نکرده. برات آزمایش نوشتن و گفتن احتمالا ریفلاکس پنهان هم داری که با سونوگرافی مشخص میشه. یکی از همکارهای بابایی هم یک متخصص دیگه معرفی کردن ،دکتر محمد نبوی، که برای دوشنبه آینده ازشون وقت گرفتیم. امیدوارم اینبار نتیجه بگیریم پسر مهربونم.

عزیزترینم با اینکه بعضی وقتا از شدت خارش کلافه ای ولی بازم خوش اخلاق و گلی. خیلی هم مهربونی و دل هیچکس رو نمیشکنی و در اوج بیحوصلگی هم با یک لبخند کوچولو دل همه رو بدست میاری.

سالگرد فوت مامان بابایی 13 آبان بود که نتونستیم بریم، دوهفته پیش بالاخره رفتیم اراک. شما که کلی خوش سفر بودی و دل عمه ها و بابابزرگ رو بردی نفسم. هفته پیش هم خونه داییم مهمون بودی و ساکت و آروم به همه لبخند میزدی و با چشمای کنجکاوت همه جا رو نگاه میکردی. خلاصه که کل فامیل عاشقت شدن کوچولوی مامان.

اینم قبل از سفر به اراک که منتظر بابایی بودیم:

 

از خونه جدید هم بعدا واست مفصللل مینویسم مامانی، ولی به احتمال زیاد موندگار نیستیم و برمیگردیم کرج. دخترعمه مهربونت تارا جون تو این مدت کلی کمکمون کرد و بهمون سر میزد، یکبارم باهم حمامت کردیم عسلم. روز اول که خیلی دلم گرفته بود اومد پیشمون موند و کلی حالمون بهتر شد. امیدوارم بتونم محبتشو جبران کنم. خاله مرجان، دوستم، هم اومد پیشمون و کلی تو چیدن و تمیز کردن وسایل بهم کمک کرد. واقعا دوست خوبیه واسم، امیدوارم هرچی از خدا میخواد بهش بده.

نفسم با تمام قلبم آرزو میکنم آلرژیت برطرف شه. هرباز که صورتت رو چنگ میزنی میخارونی و زخم میشه انگار به دل منم چنگ میزنن.

زود خوب شو مامانم قلبقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نازلی
23 آذر 92 23:48
عزیز دلمه آدرین جوجوم انشااله زودی آلرژیش خوب میشه که مامان خوب و مهربونش غصه نخوره
مامان صدف
پاسخ
مرسی نازلی جون مهربونمممممممم. لپای گردالی آیلی عروسکمو ماچ آبدار بکن